یاد نوشته ها

دوستانم

اگر به هر عنوانی با افراد مبتلا به بیماری آلزایمر مواجه هستید. یک نامه یا دلنوشته بنویسید.. دلنوشته هایتان را با درج نام و آدرس خودتان در سایت انجمن آلزایمر ایران باز نشر می کنیم.

روزنامه نگاری نوین


دکتر معتمد نژاد، پدر علم ارتباطات ایران، خدارحمتت کنه :(

بر اثر دمانس.... :/  اینجا

حواس

جالبه که خیلی از آدم ها(ی مثلا فرهیخته) نمی دونند فرق حواس و هواس در چیست!!...

حواس پرتی در جوانان مربوط به بیماری آلزایمر نیست بلکه مربوط به استرس های محیط زندگی و کار، اختلالات خواب و یا اختلالات غده تیروئید است.


پرسش و پاسخ درباره ی بیماری آلزایمر اینجا

چمدان

بخش قابل توجهی از مبتلایان به بیماری آلزایمر، دچار استرس ها و شوک های عصبی بوده اند.

تجربه به من نشان داده، در میان این بیماران، مهاجرت فرزندان به خارج از کشور به وفور دیده می شود..

وقتی برای رفتن از کشورتان نقشه می کشید، وقتی از 4صبح در صف ویزا ایستاده اید، یک لحظه به فراموش کردن های پدر و مادرتان بیاندیشید.

شاعر می گه: چمدان در دست تو و ترس به چشمان منست.

+++ چقدر این رفتن ها ساده انگاشته شده اند.

مامان بزرگ، بابا بزرگ



علاقمندان به نقاشی و کودکان روی عکس کلیک نمایید.

مسئولین بدانند..


روی عکس کلیک کنید.

بشتابید؛ نقاشی

اگر از نقاشی های کودکانه لذت می برید، توصیه می کنم،

::: می توانید به نگار خانه کانون پرورش فکری کودک و نوجوان در خیابان حجاب سر بزنید...

از امروز تا 21مهر از صبح تا 17:30عصر...

موضوع نقاشی های برگزیده ی  "مامان بزرگ بابابزرگ دوستتون داریم" هست..

از دیدن رنگ ها، طرح ها، ایده ها و خلوص و مهربانی کودکانه شان شگفت زده خواهید شد.

لدفن اطلاع رسانی..


خدمت به پدران و مادران سالمند افتخار ماست


با برقراری یک تماس تلفنی و پرداخت فقط 1000 تومان(در قبض تلفن خود) ما را در مسیر خدمت رسانی هرچه بهتر به پدران و مادران عزیزمان یاری رسانید.

تلفن: 9092307009

انجمن آلزایمر ایران

بازارچه خیریه انجمن آلزایمر ایران


اطلاع رسانی و حضور شما ، باعث دلگرمی و خشنودی ماست.

در حمایت از پدران و مادران پیر مان که مبادا بخاطر فراموشی شان، فراموششان کنیم...

به قول شاعر: حواسمون باشه، روزی نه چندان دور، او هم نگاری بوده است.

درین بازارچه می توانید غذا، لباس، زیورآلات، گل و مایحتاج عیدانه ی دیگرتان را تهیه نموده و در این امر خیر نیز شرکت نمائید.

منتظر تک تک شما هستیم.

ستاره ای بدرخشید...


همچین نان آوری ام،من

5شنبه صبح که رفتم نون بخرم یادتون هست؟ رفتم. از شانس یه جای پارک جلوی نونوایی بود، هنوز یه نفر از نوبت کم نشده بود که مغازه داره اومد جلو شروع کرد به غرغر که چرا اینجا پارک کردی میخام بار خالی کنم..ازین حرفا... منم گفتم سر صبحی چرا کل میکنی؟ خب تابلو که نذاشتی، اینجام خیابونه دیگه، با زبون خوش بگو .. رفتم یکم جابجا کردم...

5تا نون تافتون گرفتم برگشتم، یه ال 90 موازی ماشین من پارک کرده بود، واستادم تا بره، بعد باز واستادم تا همون آقا اولیه سبزی هاشو از خیابون جمع کنه تا من برم..

کوچه موازی کوچمون رو اومدم ، سر کوچه دوطرف ماشین پارک بود، یه پرایدی هم انقدر بد سر کوچه گذاشته بود که نمی شد پیچید، با اینکه خیابون یه طرفه بود بیخیال شدم گفتم می رم از سر خیابون باز میام...

حالا هزاری اونجا کسی نمیاد تا رسیدم سر خیابون که خلاف برم یه ماشین راهنمایی رانندگی جلوم اومد، چشای ماموره 8تا شده بود که خانوووم یک طرفه است کجا می ری...

فکر کنید مجبور شدم دنده عقب برگشتم از یه کوچه، راه اومده رو دوباره رفتم  که اگه خدا بخواد برم خیابون اصلی، آخر کوچه  که رسیدم، یه پراید خاکستری پارک کرده بود و راننده اش گذاشته بود رفته بود پی کارش، خلاصه یه رب بیست دیقه منتظر نشستیم نیومد. آخرسر یه آقایی از اون طرف اومد و ماشین رو هل داد که ما رد بشیم...

نمی خواد با خودتون تصور کنید که من چه حالی داشتم اون دقایق... بالاخره بعد از 40 دیقه رسیدم تو کوچه، اومدم برم تو پارک، دیدم همسایه می خواد بار خالی کنه...

خیلی آروم ، نفس عمیق کشیدم و با آرامش تمام گفتم، آقای فلانی ، بذار من پارک کنم بعد شما هرکار خواستی بکن....

اینطور شد که فهمیدم نانآور خانه بودن بسی سخت و دشوار می باشد...


+سوگواری هایتان مقبول.

+این بدون شرح رو ببینید..

+فهیمه راستکار، بر اثر بیماری آلزایمر درگذشت(دوبلور، بازیگر و پیشکسوت ایرانی)

ماه آلزایمر


گاهی خیر در تنبک است.

جذب خیر برای خیریه ای که دریافت کننده ی خدماتش سالمندان هستن به آسونی مشابه اش برای کودکان سرطانی نیست... نه خیلی سخت تره... البته می دونم و مطمئنم کم کاری هم زیاد بوده.... ولی خب....

بین اینهمه آدم که میان و میرن، یکی چک 10 تومنی می کشه و یکی یه واحد آپارتمان می ده برای تاسیس شعبه، یکی از داوطلبین خیلی برام جالب بود؛ یک مرد میان سال، که می گویند در دم و دستگاه "آغاسی" بوده، می آید هفته ای یکبار، یک ساعتی می نشیند و تنبک روی پا می گیرد و می خواند و صدایش تمام محله را بر می دارد...

جالب اینکه او هر هفته با یک پیکان درب و داغون می آید و بری سالمندان ثروتمندی که (معلوم نیست در جوانی چه کسی بوده اند ولی ) حالا دنیا را فراموش کرده اند ، می زند و می خواند و به رقص در می آورد..

چارقدی به وسعت دل مادر بزرگ

زمستان که می شود دلم بیشتر برای آن روزهایت تنگ می شود.. مادر بزرگ آن روزها که ما را دور کرسی جمع می کردی و هر روز در خانه ی گرم تو مانند شب یلدا مجلل برگزار می شد.. یادت نیست.

مادر بزرگ آن روزها که مدام میل بافتنی در دستت بود و سر شانه و قد مرا اندازه می زدی و همیشه در حال بافتن بودی  ..یادت نیست.

مادر بزرگ آن وقت ها که به من یاد می دادی سبزه عید را خودم بار بیاورم و سبز کنم و خودت یواشکی سر می کشیدی به دسترنجم..یادت نیست.

مادر بزرگ تمام چهارشنبه سوری ها که شیرین پلو درست می کردی و ما جمع می شدیم برای آتش بازی در آن حیاط قدیمی.. یادت نیست.

مادر بزرگ خانه تکانی خانه ات را همیشه دوست داشتم ، سرک کشیدن میان تمام وسیله های قدیمی را دوست داشتم و تو همیشه کلافه می شدی از من..یادت نیست.

مادربزرگ وقتی رخت و لباس نویت را از صندوقچه چوبی در می آوردی و من عاشق گل های چارقدت می شدم که بوی بهار می داد..یادت نیست.

مادر بزرگ شعر خوانی هایت را وقت پختن سمنو در دیگ مسی کنج حیاط.. یادت نیست.

مادر بزرگ چند سالی میشود ، هوس ارزانترین اسکناسی که تو از میان قرآنت دستم بدهی به دلم مانده.. گویا این را هم یادت نیست.

مادر بزرگ یادت نیست که ما تا ابد کودکیم ، یادت نیست که تو باید نصیحتمان کنی، یادت نیست که باید از  والدینمان به تو پناه بیاوریم.. انگار هیچ چیز یادت نیست.

ترس به دلت راه نده، چون ما یادمان هست و فراموش نخواهیم کرد، تو مهربان که سنگ صبورمان بودی اینک به نوازش دستان و بوسه های ما شاد می شوی، ما فراموش نخواهیم کرد تو با تمام غرورت اینک برای هر کاری نیاز به پشتوانه ای داری محکم، فراموش نخواهیم کرد صدبار اگر خواستی.. سجاده ات را پهن کنیم برایت . فراموش نخواهیم کرد بهار که آمد گل های یاس را روی سجاده ات تازه کنیم، فراموش نخواهیم کرد که تیغ ها ی ماهی شب عید را با دقت پاک کنیم، فراموش نخواهیم کرد تا رمز و راز هفت سین را هزاربار برایت شرح دهیم، فراموش نخواهیم کرد سبزه عید را با کمک تو سبز کنیم ،فراموش نخواهیم کرد چارقد نوی عیدانه که به سر کردی در برابر آیینه از زیبایی ات صدباره بگوییم.

+تقدیم به تمام مادر بزرگ ها  و پدر بزرگ های مبتلا به آلزایمر

+تقدیم به مادر بزرگ "ستاره"

+ من  امشب یک رب مانده  به ..

مرز بین کار و بیکاریِ ما

درب اتاق کارم به راهرویی باز می شود که روزانه میزبان ده ها سالمند مبتلا به آلزایمر است و خانواده هایشان.. که می نشینند آن روبرو و زل می زنند به منی که زل زده ام به صفحه مونیتور.. که زل می زنم به صفحه مونیتورم ولی گوشم با صداهایشان است... که گاه می خوانند  و گاه ناله می کنند و گاه گریه میکنند و گاه پیله می کنند به موضوعی... مثلا یکی قندان را روی میز دیده است و الا و بلا می خواهد که یک قند داشته باشد... و همراهی که به خجالت می آید که یک قند ببرد و تمنا کند تا قندان را از دیدرس او دور کنم...

خدایا یاد ِ همه ی پدرها و مادر هایمان را برایشان و برایمان نگه دار.

خدایا صبر کسانی را که عزیزانشان فراموش کرده اند ، بیشتر و بیشتر نما.

 

پ.ن: بین خودمان(من وهمکارانم) به شوخی می گوییم؛ اگر واکسن یا داروی قاطعی برای این بیماری کشف شود همه مان بیکار می شویم.. ولی باز همیشه از عمق دلمان آرزو می کنیم  کاش درمانی باشد.

+اینکه لینک زیر رو حتما و حتما ببینید..::: وعده های خدا به حقیقت می پیوندد.