جالبه ها

قبلنا اگه بچه دار نمی شدی دیگه نمی شدی...اما حالا اگه اول ِ تلاشت بچه دار نشی، 2تا 3تا ،یِ جا بهت میده خدا..

گفده بودم؟ دخدر خاله من خودش با دوا و درمون بدنیا اومده بود، با پسر عموش مزدوج شد، سه چار سالی بود می خواستن بچه دار بشن... که قبل از رسیدن به ایده ی کاشت و اینا ییهو باردار شد... حالا دونستیم بچه دوقلو شده، اونم یه دختر و یه پسر....... خوش بحال خاله ام شده :)


بخونید جالبه اینم:" ایـــــــــــن"

خدایا منو بالا بیار...

بعضی چیزا ظاهر خوبی ندارن، بد بو اند، بد مزه، تهوع آور، درد دارن، چندشند، آزار محسوب می شوند... ولی یه جور دارو اند، یه شیر اطمینان از طرف خدا...

مثه وقتی که گریه می کنیم و خیلی زشت می شیم ولی اگه گریه نکنیم دلمون می ترکه...

یا وقتی که اسید صفرا باعث شده از سر درد زمینو گاز بگیریم و استفراغ می کنیم و پی اش انگار مورفین تزریق کردی....

یا وقتی محصولات هورمونی بدن زیاد شدن و آدمو از لحاظ روحی روانی داغون کرده و همه استخونات از کرختی دارن خرد می شن و یهو ، خیلی خوشایند می بینی داره ازت خون میره و پریود می شی و آب روی آتیش...

یا بعد از یه دل درد عذاب آور مبتلای اسهال می شی و خلاص...

همه اینا شاید بنظر زشت و بد و چندش باشند.... ولی خب راهی هستند برای خلاصی از دردهای بزرگتر....

ولی بعضی لحظات مثه دیشب، تمام اینها باهمم نمی تونستند زهر وجودم رو خالی کنند... دلم می خواست یه تیغ می کشیدم روی پوستمو تموم حجم زیر پوستمو خالی می کردم تا سبک شم... پوست و استخون شم... از سبکی  اینور و اونور بپرم و برم و بیام ... انقدر سنگین بودم که حتی برای حرف زدن هم حلقومم بسته بود.... 

+خدایا منو بالا بیار تا خلاص شم.

 مرگ مگر اثر کند.


با من بگو از آنچه سنگيني سينه توست

/**/

روزگاری در مرغزاری گنجشکی بر شاخه یک درخت لانه ای داشت و زندگی می کرد .گنجشک هر روز با خدا راز ونیاز و درد دل می کرد و فرشتگان هم به این رازو نیاز هر روزه خو گرفته بودند تا اینکه بعد از مدت زمانی طوفانی رخ داد و بعد از آن ، روزها گذشت و گنجشك با خدا هيچ نگفت!

فرشتگان سراغش را از خدا گرفتند و خدا هر بار به فرشتگان اين گونه مي گفت: " مي آيد، من تنها گوشي هستم كه غصه هايش را مي شنود و يگانه قلبي ام كه دردهايش را در خود نگه مي دارد و سر انجام گنجشك روي شاخه اي از درخت دنيا نشست

.

" فرشتگان چشم به لب هايش دوختند، گنجشك هيچ نگفت و خدا لب به سخن گشود:

" با من بگو از آنچه سنگيني سينه توست.

" گنجشك گفت:

" لانه كوچكي داشتم، آرامگاه خستگي هايم بود و سرپناه بي كسي ام. تو همان را هم از من گرفتي. اين طوفان بي موقع چه بود؟ چه مي خواستي از لانه محقرم كجاي دنيا را گرفته بود و سنگيني بغضي راه بر كلامش بست.

سكوتي در عرش طنين انداز شد. فرشتگان همه سر به زير انداختند. خدا گفت:

" ماري در راه لانه ات بود. خواب بودي. باد را گفتم تا لانه ات را واژگون كند. آنگاه تو از كمين مار پر گشودي. " گنجشك خيره در خدايي خدا مانده بود.

خدا گفت: " و چه بسيار بلاها كه به واسطه محبتم از تو دور كردم و تو ندانسته به دشمني ام بر خاستي. " اشك در ديدگان گنجشك نشسته بود. ناگاه چيزي در درونش فرو ريخت. هاي هاي گريه هايش ملكوت خدا را پر كرد...

پست امروز زویا جانم رو که خوندم نشستم حساب کردم دیدم، دو سال و نیم هست که پامو تو شهر بازی نذاشتم... و هیچ چیز مثل جیغ و فریاد و هیجان و آدرنالین نمی تونه حال این روزهامو خوب کنه... افسوس که شهربازی تنهایی رفتن اصلن شدنی نیست، آدم تنها گم میشه بین هزاران نفر...

باران

چه روزی...... آخرش بارون زد.


قضاوت بد چیزی ست... گاهی از خداوندِ ستارلعیوب خجالت بکشیم، اگر هم حرمت دهانمان را نداشتیم، حرمت انسان ها را ارج بنهیم. چرا انسان از خشم خدا نمی ترسد؟؟ قضاوت بد چیزی ست...گریبانگیر است، بترسیم.

قضاوت می کنیم چون گمان می کنیم هر چه چشم های ما ببینند، یا گوشمان بشنود یا حس کنیم، همان حق است.

حق نام دیگر خداوند است، پایمالش نکنیم.

از گرسنگی نمردیم

یادتون هست می گفتیم اووووووووه سی روز، 15ساعت گرسنگی ، وای خرماپزونِ مرداد، می میریم از تشنگی..

دیدید هیچ کس از تشنگی و گرسنگی و سختی اش نمرد؟ روزه گرفتن طوریست،که به قدرت بدنی و اینا ربطی نداره، پیرزن ها و پیرمردهای زیادی رو دیدیم که علی رغم تایید دکتر و اطرافیانشون یک هفته هم پیشواز می روند و طوری شان هم نمیشه... این ازمون فقط و فقط به اراده ی انسانی مربوطه.

نهایتا هر انسان دوبار در عمرش شانس و امکان روزه داری دراین سخت ترین روزها رو داشته باشه، این یکی که به خیر گذشت، تا بعدی...

خدارو شکر که از پس ظواهرش براومدیم، ایشالا که باطنش رو هم خودِ خدا ازمون قبول کنه... چیکار داریم این بنده های خدا ما رو در کدوم ترازو می سنجند، مهم همینه که ما پیش دل خودمون سرافراز باشیم.

خدایا امروز هم می گذره، هر کس که ذره ای دلش برات تپیده، دست خالی ازین روزها رد نکن.. خدایا سعادت روزه داری و شب های قدر سال بعدت رو نصیب ما کن... خدایا این روزها دل شکسته و چشم هراسیده از لرزش که خوابش نبره زیاد شده، خودت یه فکری به حال این روزها و این آدم ها کن.

بگــو آمیــــــــــن.

التــــماس دعــــــــــــــــــا./

فرق دعای من و مادرم

دعای مادرم:

الهی توبه ما را بپذیر

الهی هیچ کسی رو روسیاه ِ خودت نکن

الهی هیچ کس رو شرمنده خانواده اش نکن

الهی شر و بلا و مصیبت و بیماری رو از ما دور کن..



دعای من:

خدا ایکس میخواد شوهر کنه کمکش کن

خدا ایگرگ می خواد زن بگیره یاریش کن

خدا زد می خواد ماشین بخره کارشو را بنداز

خدا وای می خواد خونه بخره وامشو جور کن

خدا کیو می خواد بچه دار شه، دختر می خوادها...

...


پ.ن: چرا بعضی ها فکر می کنند چون بوق می زنند پس حق تقدم با اونهاست..!!

م.ج

خدا وند هنوز به او فرزندی نداده، او هم با بچه های مردم مهربان نیست.

عجیب اینکه نام او؛ مریم است.

همین شب و روزها که حواستان به همه جا و همه کس هست، برای این مریم ما هم دعا کنید.

سی روزی که مرا خواهد خواند..


الهام: هر نوشته ای، روزی خوانده می شود.


نگاه: خب؟


الهام: من هزوارش خلقت هستم، مرا نوشتند الهام اما هرگز خوانده نشدم.


نگاه: پس خوانده می شوی روزی


+یک رازی در ماه های رمضان هست... روی هر موضوعی کلید کردم ازین ماه رمضون ها گرفتم واسه خودم... شک نکنید..

امسال بند کفش هایمان را محکم تر ببندیم... یک آرزوی گنده را دست بگیریم و برویم جلو...

+مرسی ِ فراوان از نگاه مهربانم برای گزینش دیالوگ بالا..

خدایا با توام..

خدایا باور کن که ما اونقدری که آرزو داریم، وقت نداریما! بجنب قربون دستت..