من و مولانا
می پرسد: خانم تا مولوی چند ایستگاه مونده؟
زیر لب زمزمه می کنم: مولوی فقط نام یک خیابان نیست.(۱)
بلندتر از قبل: چـــــــــــی؟
جواب میدم: خیلی مونده تا بهش برسی..
می فهمه آبی از جوابگویی من گرم نمیشه.. سراغ نفر بعدی می ره...
سرچارراه مذکور که می رسیم ، اینبار باز با صدایی بلندتر می گوید: اووووووووه عجب شیر تو پلنگیه اینجا!
و منهم کمی بلندتر از قبل: و اینجا شربت اندر شربت است؛ به قول مولانا.
ولی کسی مرا نمی شنود.

پ.ن: راست می گفت ، در خیابان مولوی از پارچه و پرده فروشی هست تا بنک داری لوازم یکبار مصرف و مواد غذای تا سیگار و توتون و تنباکو...
(۱):تیتر یکی از مطالب چندوقت پیش در چلچراغ
+ نوشته شده در پنجشنبه بیست و دوم دی ۱۳۹۰ ساعت 9:54 توسط ـالهامـ
|