وقتی گالیله را برای استغفار "کلیسا پسند"!! به محاکمه می بردند،  تمامی پیروان و شاگردانش با دلهره و اضطراب پشت درب های بسته مدت ها به انتظار صف کشیده بودند که استادشان علی رغم فشارهای طاقت فرسای ارشادی !!داخل دادگاه سربلند و سر افراز با گام های استوار پای به بیرون نهد و بگوید.. زمین هنوز می چرخد.

اما دریغ که استاد سرافکنده و پژمرده ،رنجور از فشارهای تحمل کرده، سر به زیر از انچه که خود هرگز به آن ایمان نداشت، ارام و آهسته به قرائت استغفار نامه!! برای همه آن چه که برخلاف عقیده کلیسا تا به امروز گفته بود پرداخت.. آن چه برای پیروانش مانده بود، یاءس بود و سرشکستگی.. از شاگردانش یکی فریاد زد:"بیچاره ملتی که قهرمانش را از دست داده باشد" و در اینجا برتولد برشت از قول گالیله چه زیبا می گوید:"بیچاره ملتی که به قهرمان نیاز داشته باشد".*

آیا ما مردمی هستیم که از آدم ها قهرمان می سازیم و یا به قول دکتر شریعتی : آدم هایی هستیم که به قطارهای در حال حرکت سنگ می زنیم؟

اصلا تعریف قهرمان در جامعه ما چیست؟ بنظرم ما اینجا فقط ستاره داریم و خبری از قهرمان نیست.. خبری از قهرمان نیست تا وقتی کشته شود...

مثال ساده اش تختی و روح اله داداشی.. نه عکسی ، نه سرگذشتی، نه پوستری، نه ایمیلی، نه وبلاگی ،نه برنامه ی تلویزیونی،هیچی... تا وقتی که کشته می شود و تیتر می شود و رسانه ای می شود و قهرمان نما...

یگانه ی رسانه ای قدرتمند ایران ،همان صداو سیمای جمهوری اسلامی ست.. که آنهم فقط به تقدیر و تعریف از کارمندان خودش می پردازد ، از سریال های آبکی شان و بازیگر هایش... هیچوقت نمی بینیم از یک دانشمند یا موسیقی دان یا خواننده یا بازیگر یا ورزشکار درست و حسابی برنامه ای بسازند...

بیشترین تلاششان نفرات اول کنکورند و  خواننده های آبکی و ورزشکارانی که با اسرائیل مسابقه نمی دهند... هیچوقت از برگزیدگان فجر خبری نیست ، هرگز خواننده های محبوب تر (مثال ساده اش بنیامین و خواجه امیری) را جایی نمی بینی ،ورزش هم در کمال نا موفقی فقط فوتبال است و فقط فوتبال...

***

سریال "نرگس" که اگر یادتان باشد شروع ژانر غم و غصه در تلویزیون ایران بود این روزها از شبکه جهانی "بیست تی وی" دوباره پخش می شود...

به دوتن از بازیگران اصلی آن سریال فکر کردم که چه ساده بعد از ،از دست رفتنشان ستاره شدند... اولی پوپک گلدره.. یک بازیگر ساده ِ تلویزیونی که طی سفرش به شمال کشور و بر اثر بی توجهی یک یا دو نفر جانش را از دست داد و ستاره شد...

دومی امیر ابراهیمی.. یک بازیگر و شهروند ساده تهرانی که مثل خیلی از جوان های دیگر فقط به زندگی شخصی اش می پرداخت ، که با بی توجهی و نامردی یک نفر ،تمام زندگی اش را از دست داد و ستاره شد... حالا شما بگویید ستاره ی منفی.

***

مهم نیست قهرمان باشی یا ستاره و یا یک ایرانیِ ساده... مهم اینست کشتنت آسان است و آنچه ترویج می شود این روزها بی غیرتی ست و بی خیالی و پوچی...

*جوان 19 ساله ای ،که پنج سال است با خود خنجر حمل می کند شاهرگ روح اله داداشی را به راحتی در خیابان می زند... و این یک از هزاران جنایت است که به گوش ما می رسد...

*جوانی دیگر از رابطه اش با دوست دختر(یا نامزد)ش فیلم می گیرد و از سر بی غیرتی ِ محض فیلم را منتشر می کند... این یک از هزاران فیلم خصوصی ست که سالانه در قالب سی دی و بلوتوث پخش می شود...

*جوانی سر مست یا خواب آلوده شایدم خسته در جاده ای با ماشین دخترکانی تصادف می کند و جان تن هایی را به خطر می اندازد و پوپکی را به کشتن می دهد... و این یک از هزاران تصادفی ست که بر اثر ناکار آمدی جاده ها ، اتومبیل ها ، آموزش های غلط رانندگی و عقده های تخلیه روانی در گوشه و کنار این مملکت رخ می دهد.

***

اتفاقی که این روزها برای ما می افتد همین است؛ جامعه ای لبریز از آدم کش ها... یادم هست کوچک که بودم ، غریبه ای در محله جرات نمی کرد به دختری متلک بیاندازد ، چون پسرها تمام دختر ها را ناموس خودشان می دانستند... اما امروز از پی مصرف انواع نوشیدنی و کشیدنی ،جوان هایی داریم لاقید ،سست و به شدت بی غیرت. که به راحتی دست به کشتن آدم ها می برند و اسید می پاشند و تجاوز می کنند و پشت رل ماشین یا موتورشان از خود بیخود می شوند و مرد و زن و بزرگ و کوچک نمی شناسند... فقط یاد گرفته ایم اگر کسی قصاص خواست جلوی زندان ها تجمع کنیم و وبلاگ و فیس بوک راه بیاندازیم تا شاید جان یک نفر را نجات دهیم... بی توجه به اینکه چه ارزان هزاران نفر در خیابان ها کشته می شوند..

ما قهرمان نمی سازیم که هیچ ... در مدارس و دانشگاه هایمان کشنده هایی سخت و بی رحم می سازیم و خیابان ها را مملو می کنیم...

پ.ن: خوشحالم که تب بلوتوث  فروکش کرده... (امان از تکنولوژی بدون فرهنگ استفاده اش)

پ.ن2: برای احترام به شخصیت یک انسان ،حتی حاضر نشدم یک ثانیه از فیلم روابط خصوصی خانم بازیگر را تماشا کنم...

*جامعه شناسی خودمانی ،حسن نراقی ،صفحه 54